حضرت موسىعليه السلام از پيامبران اولوالعزم است و داراى كتاب و شريعت مستقل، از جانب خداى متعال براى هدايت مردم مبعوث شد نام مباركش 136بار در قرآن آمده است و اين، بيانگر توجه خاص قرآن به زندگى آن حضرت مىباشد. نسب حضرت موسى با شش واسطه به حضرت ابراهيم خليل مىرسد. جدش يعقوب از پيامبران خداست و خاندان بزرگ بنىاسرائيل، كه اكثر آنها در مصر زندگى مىكردند، منصوب به او هستند. مادر موسى يوكابد و پدرش عمران است و هر دوى آنها از نژاد بنىاسرائيل مىباشند. حضرت موسى در زمان ديكتاتورى مغرور به نام فرعون متولد شد. در طول زندگى و دعوت الهى او علاوه بر فرعون، قارون؛ سمبل ثروتاندوزىهاى نادرست، از مخالفان و دشمنان او بودند(1).
فرعون، پادشاه متكبر مصر ادعاى خدايى مىكرد و جامعه تحت استعمار او به دو دسته قبطيان (متكبران خودسر و حاميان فرعون) و سبطيان (مستضعفين و ستمديدگان) تقسيم شده بود. تبعيض طبقاتى در اجتماع آنان بيداد مىكرد، خداوند مهربان حضرت موسى را به منظور نجات آن مردم رنجديده و تحت ستم برانگيخت. طلوع خورشيد رهابخش موسوى بيش از همه خاطر فرعون را مشوّش ساخت. او شبى در خواب ديد آتشى از شام برافروخته شده و شعلههايش به طرف مصر زبانه مىكشد ابتدا خانههاى فرعونيان و سپس كاخ سلطنتى را طعمه خويش كرده و همه را به دود و خاكستر تبديل نمود.
دانشمندان تعبير كننده خواب در پاسخ پرسش فرعون در اين باره چنين گفتند:
به زودى نوزادى از بنىاسرائيل به دنيا مىآيد كه سرنگونى تخت و تاج تو و نابودى همكارانت به دست او انجام مىپذيرد».
فرعون كه سخت وحشتزده بود، با اطرافيان مشورت كرد و تصميم گرفت زنان را از همسرانشان جدا كند تا از انعقاد نطفه اين نوزاد جلوگيرى شود. او زنان را در شهر نگه داشت و مردان را به بيرون شهر فرستاد، اما عمران كه نگهبان اجبارى كاخ بود، در شهر ماند و از همسر خويش جدا نشد و تقدير الهى بر اين تعلّق گرفت كه دامن يوكابد به نور وجود موسى روشن گردد. در آن محيط خفقان، زنان باردار تحت مراقبت جاسوسان فرعون بودند و اگر فرزند پسرى به دنيا مىآمد، كشتن او حتمى بود. ترس و اضطراب بر وجود مردم سايه افكنده بود و قتل و آدمكشى چنان گسترده شد كه گويند مأموران سفّاك فرعونى هفتاد هزار نوزاد پسر را از بين بردند(2).
هرچه زمان تولد موسى نزديكتر مىشد، نگرانى مادر نيز افزايش مىيافت. لطف الهى كه هميشه قرين يوكابد بود، سبب شد آثار حمل در او نمودار نگردد و وقت زايمان قابلهاى آشنا به امداد او آيد و فرزندش را به دنيا آورد. رديابى جاسوسان در يافتن زنان باردار و وضع حمل كردن، خاطر مادر موسى را پريشان كرد او دستهاى نيازمندش را به جانب خدا بلند و درخواست كرد گشايش در كارش حاصل شود. پروردگار، ندايش را شنيد و او را از اين نگرانى رهانيد.
قرآن كريم در اين مورد مىفرمايد:
«ما به مادر موسى الهام كرديم او را شير بده و هنگامى كه بر او ترسيدى وى را در دريا(رود نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش كه ما او را به تو باز مىگردانيم و او را از رسولان قرار مىدهيم»(3).
مدت سه ماه يوكابد فرزندش را شير داد و در وقتى معين صندوقچهاى چوبى تهيه كرد موسى را در آن گذاشت و با توكّل بر خدا به رود نيل انداخت.
همانطور كه صندوقچه روى آب حركت مىكرد، خواهر موسى به فرمان مادر دورادور مسير حركت آب را كنترل مىكرد. «انيسا» دختر فرعون كه براى تفريح و تماشا كنار رود نيل آمده بود، چشمش به صندوقچه افتاد، به همراهان دستور داد آن را از آب گرفته به كاخ آوردند(4).
فرعون و همسرش «آسيه» با گشودن صندوقچه نوزادى نورانى را ديدند كه از همان ابتدا محبتش در دل آسيه جاى گرفت. فرعون و اطرافيان از اين منظره سخت خشمگين شده تصميم گرفتند آن طفل را بكشند، اما آسيه مانع اين كار شد. قرآن كريم از قول او چنين مىگويد:
«او را نكشيد شايد نور چشم من و شما شود و براى ما مفيد باشد و بتوانيم او را به عنوان پسر خود برگزينيم»(5).
فرعون بجز «انيسا» فرزند ديگرى نداشت كه او هم از بيمارى شديدى رنج مىبرد و به واسطه وجود مقدس موسى شفا يافت. علاقه خاص آسيه به موسى سبب شد فرعون اجازه دهد نوزاد در محل كاخ بماند و از او پرستارى شود تا بزرگ گردد زمانى كه مأموران به جستجوى دايهاى براى شير دادن پرداختند و از يافتن زنى كه طفل از سينه او شير بخورد مأيوس شده بودند، به دخترى برخورد نمودند كه گفت: بانويى را مىشناسد كه قادر است هر نوزادى را شير دهد و اين راهنما كسى نبود جز خواهر موسى كه از ابتداى امر برادر كوچكش را زير نظر داشت و اكنون به لطف الهى مادر موسى بعد از سه روز جدايى از فرزند، براى شير دادن جگرگوشه خود قدم به خانه فرعون نهاد. دادرسى از مظلوم موسى با نهايت احترام، كودكى و نوجوانى را در كاخ فرعون سپرى كرد، ولى سخنان توحيدى او فرعون را شديداً ناراحت مىكرد تا جايى كه روزى تصميم به قتل او گرفت. اما اين كار، عملى نشد(6). موسى كه طى چندين سال جوانى رشيد و بالغ شده بود و به درجه اعلاى رشد جسمى، فكرى و عقلى رسيده بود، در جامعه رفت و آمد داشت و به اعمال و رفتار مردم با دقت كامل مىنگريست، او از اعمال نيك استقبال مىكرد و از ظلم و ستم، زشتى و نادرستى ناراحت مىشد. روزى در شهر قدم مىزد كه مشاهده كرد فردى از بنىاسرائيل مورد حمله يكى از قبطيان(فرعونيان) واقع شده است. فرد سبطى با مشاهده موسى، با فرياد بلند از او كمك خواست .او بىدرنگ به ياريش شتافت و با مشتى محكم متجاوز را بر زمين زد و قبطى از اين ضربه مرد. بىترديد موسى قصد كشتن او را نداشت و هدفش دفاع از شخص ستمديده بود بنابراين از اتفاق پيش آمده پشيمان شد و به خاطر اين ترك اولى از خداوند طلب بخشش كرد(7).
كشته شدن مرد قبطى موجب شد فرعون جلسه مشورتى تشكيل دهد و در آن حكم اعدام موسى را اعلام كند. شخصى به نام «حزقيل»(8) كه در جلسه حضور داشت، موسى را خبر داد كه فرعونيان نقشه قتلش را طراحى كرده و اگر او را بيابند، كشتنش حتمى است. پس بهتر است از شهر خارج گردد، تا از اين توطئه در امان باشد. موسى تصميم گرفت به طرف شهر مدين -در جنوب شام و شمال حجاز- برود و از دست ظالمان رهايى يابد. او با خداى خود گفت: «رَبِّ نَجِّنِى مِنَ القَوْمِ الظّالِمِين» «خدايا مرا از گزند ستمگران نجات ده»(9).
موسى بدون زاد و توشه، با پاى پياده راه مدين را پيش گرفت. او جوانى بود كه با اين مسير آشنايى نداشت، هفت شبانه روز راه پيمود و در اين مدت از گياهان و سبزىهاى بيابان تغذيه كرد كمكم دورنماى شهر كه نمايان شد، جمعى از چوپانان را ديد كه براى سيراب كردن چارپايان خود از چاه آب مىكشند و براى اين كار هركدام از ديگرى پيشى مىگيرد. حضور دو زن كه از گوسفندان خود مراقبت مىكردند و به چاه نزديك نمىشدند توجهش را جلب كرد، نزديك رفت و از آنها پرسيد: چرا جلو نمىرويد، تا گوسفندان را آب دهيد؟ در پاسخ گفتند: منتظريم مردان از سر چاه بروند تا بعداً، از چاه آب بكشيم. و براى اينكه پاسخ خود را كامل كنند، افزودند: پدر ما پير سالخوردهاى است و چارهاى نيست جز اينكه ما اين كار را انجام دهيم. موسى پس از شنيدن اين سخنان، به قدرت الهى دلو سنگينى كه لازم بود با نيروى مردان زياد از چاه بيرون آيد، از آب پر كرد و همه گوسفندان را سيراب كرد. آنگاه زير درختى نشست و با خداى خود چنين زمزمه كرد: «پروردگارا! هر خير و نيكى به من برسانى به آن محتاجم»(10).
دختران كه فرزندان شعيب پيامبر بودند، بعد از كمك موسى به سرعت نزد پدر رفته ماجرا را براى او تعريف كردند. شعيب دخترش «صفورا» را نزد موسى فرستاد تا وى را به خانه دعوت كرده پاداش كار نيكش را بدهد. دختر، پيام پدر را ابلاغ كرد و از موسى خواست همراهش به منزل رود. او هم دعوت را پذيرفت گفت: من از جلوى شما حركت مىكنم، شما پشت سر من بياييد، اگر از مسير اصلى منحرف شدم، با انداختن سنگ، راه را به من نشان دهيد، زيرا ما پسران يعقوب به پشت سر زنان نظر نمىكنيم(11).
موسى با راهنمايى «صفورا» به ملاقات شعيب رسيد و از طرف او مورد احترام و استقبال قرار گرفت. بيان سرگذشت غربت و تنهايى موسى، شعيب را به حمايت و دلدارى او واداشت و به او اطمينان داد به سرزمينى وارد شده كه از قلمرو فرعون ستمگر در امان است.
موسى تحت توجهات و تعاليم استادى بزرگ قرار گرفت و چون شاگردى لايق و مستعدّ، از جويبار فضل و كمالات او جرعهها نوشيد. شعيب كه دلش به مهر موسى آكنده شده و به خصوصيات برجسته او از جمله نيرومندى و پاكدامنى و خيرخواهى وى واقف شده بود، يكى از دخترانش را به ازدواج او درآورد و براى مدتى معلوم، چوپانى گوسفندان را به عهدهاش نهاد. يك روز كه موسى گوسفندان را به صحرا برد، يكى از آنها گله را رها كرد و به بيابان گريخت، موسى با تمام توان به دنبالش دويد و با سختى او را گرفت، دست نوازش بر سرش كشيد و با مهربانى گفت: «اگر به من رحم نكردى، چرا به خودت ستم كردى» به واسطه اين دلرحمى و محبت موسى، گوسفند از حمله گرگ بيابان نجات يافت.
او روزى به خداوند عرض كرد: «پروردگارا براى چه مرا شايسته مقام پيامبرى دانستى و همكلام خود نمودى؟ خداوند فرمود: به خاطر مهربانيت در فلان روز به آن گوسفند»(12).
مدت ده سال موسى در خدمت شعيب بود. او در سال آخر تصميم گرفت براى ديدار اقوام و نزديكان خود به مصر برگردد، شعيب به پاس خدمات ارزنده او، تعدادى گوسفند و يك عصا(13) به او هديه كرد. موسى همراه خانواده راه مصر را در پيش گرفت، اما در بين راه با شرايط نامساعدى چون رعد و برق شديد، و درد زايمان همسر مواجه شد. شتابان در جستجوى محل امنى برآمد، ناگهان از جانب كوه طور، نورى توجهش را جلب كرد، به گمان اينكه آنجا آتشى برپاست، به همسر خود گفت: همانجا بماند و خود را براى آوردن آتش، به آن مكان رسانيد. مشاهده منظرهاى شگفت او را نگران ساخت. آن روشنايى آتش نبود، بلكه نورى بود كه از درون درخت سبزى تا آسمان ادامه داشت. موسى خواست برگردد ندايى از جانب آن سرزمين رفيع و مقدس به وى خطاب كرد: «يا موسى إِنّى أنا اللّه ربّ العالمين»، اى موسى منم خداوند، پروردگار جهانيان، عصاى خود را بينداز. او وقتى عصا را انداخت، مشاهده كرد كه چون مارى عظيم با سرعت حركت مىكند. ترسيد و به عقب رفت. به او امر شد بر گرد و نترس، تو در امان هستى. اكنون دست در گريبان فرو بر، هنگامى كه دست خود را خارج مىكنى سفيد و درخشنده است. اين دو، نشان روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها مردمىفاسق هستند»(14).
حضرت موسى با دستى پر كه همان معجزات الهى بود، براى هدايت فرعون و فرعونيان به مصر وارد شد، خداوند متعال به هارون برادر موسى الهام كرد به استقبال او رود. موسى كه ساليان زياد از خانواده دور مانده بود، ديدار برادر و اقوام برايش شيرين و لذتبخش بود. او مقام پيامبرى خود را به آنها اعلام كرد و آنان دعوت او را پذيرفته و بر حمايتش متعهد شدند. موسى همراه هارون از طرف خدا مأمور شدند نزد فرعون رفته و او را با گفتار ملايم و اخلاقى نيك به سوى حق دعوت كنند آنها در رويارويى با فرعون چنين گفتند:
«ما فرستادگان خداى توايم. اكنون بنىاسرائيل را همراه ما بفرست و آنان را آزار نرسان. ما بيهوده سخن نمىگوئيم و از طرف پروردگارت نشانه و معجزه آوردهايم. فرعون در پاسخ گفت: اى موسى پروردگار شما كيست؟ و او بيان داشت: پروردگار ما كسى است كه به هر موجودى آنچه لازمه آفرينش او بود، عطا نموده و آنگاه هدايتش كرد»(15).
فرعون سركش نه تنها در مقابل سخنان موسى و هارون تمايلى نشان نداد، بلكه به اطرافيان خود گفت: اى مردم(همراهان) من معبودى جز خودم براى شما سراغ ندارم(قصص: 38).
و بعد در نهايت گستاخى به وزيرش فرمان داد برجى بلند برايش بسازند تا بر بالاى آن رود و خداى موسى را ببيند و با اين عوامفريبىها مردم را از مسأله اصلى يعنى پذيرفتن راه حق منحرف كرد.
موسى در ملاقاتى ديگر با فرعون، معجزات خويش را به او نشان داد. ابتدا عصاى خود را بر زمين انداخت. عصا، به مارى بزرگ تبديل شد. آنگاه دست در گريبان فرو برد و بيرون آورد، حاضران ديدند دست او سفيد و درخشنده است. فرعون كه وضع مجلس را به ضرر خود ديد، گفت: او ساحر است و مىخواهد با اين كار شما را از سرزمينتان بيرون كند. سپس فرمان داد در وقتى معين همه ساحران جمع شوند تا به خيال خود موسى را محكوم و رسوا نمايد. روز موعود فرا رسيد، ساحران كار خود را آغاز كردند. تمام طنابها و ريسمانها و عصاها را به ميدان افكندند و باچشمبندى و ساحرى، صحنهاى عظيم و هولناك پديد آوردند «وَ جاؤُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ» (اعراف: 116). «سحرى بزرگ آوردند». تماشاچيان از تردستى و مهارت ساحران شادمان شده با فرياد و هياهو آنها را تشويق نمودند. موسى از وضعيت پيش آمده نگران شد.
خداوند به وى وحى كرد: نترس كه قطعاً پيروزى با توست(طه: 68). سپس فرمان داد «عصايى كه در دست دارى بيفكن كه تمام آنچه را كه ساحران ساختهاند، مىبلعد»(طه 69). موسى عصاى خود را افكند، عصا به اژدهايى عظيم مبدّل شد و تمامى آنچه را كه ساحران فراهم آورده بودند، بلعيد. حاضران كه سخت ترسيده بودند، پا به فرار گذاشتند و تعدادى، زير دست و پا جان دادند. به اين ترتيب موسى پيروز گشت و ساحران مغلوب شدند. آنان فهميدند و اعتراف كردند كه عصاى موسى از نوع سحر نيست، و در پيشگاه آن حضرت به سجده افتادند و گفتند: ما به پروردگار موسى و هارون ايمان آوردهايم. فرعون آنها را به عذاب و شكنجه تهديد كرد و هنگامى كه ايمان ساحران را حتمى و واقعى يافت، آن مؤمنين را به دار آويخت و همه را به شهادت رسانيد (بحار: ج13، ص 150).
1) عنكبوت: 39 - مؤمن: 24.
2) بحارالأنوار، ج13، ص 53.
3) قصص: 7.
4) بحار، ج13، ص 54.
5) قصص: 9.
6) تفسير نمونه، ج16، ص 37.
7) برگرفته از آيات 14 و 16 سوره قصص.
8) او گرچه در جمع فرعونيان بود، اما قلباً به موسى ايمان داشت و بعدها به مؤمن آل فرعون معروف شد.
9) قصص: 21.
10) قصص: 24.
11) بحار، ج13، ص 59.
12) لئالى الأخبار، ج2، ص 153.
13) گويند اين عصاى نوح بود كه به ابراهيم رسيد و آن نزد شعيب بود.
14) برگرفته از آيات 29 تا 32، سوره قصص.
15) برگرفته از آيات 41 تا 51 سوره طه.